امروز صبح رضا رو فرستاديم مدرسه،خيلي خوشحال بود،تمام تابستون رو منتظر يه هم چين روزي بود.
يادش بخير،يه روزي منم همچين شوق و ذوقي داشتم،دلم واسه خانم معلمم تنگ شده.
« قدس را آزاد کنید! متقلب كوچولو »
gajamoo2 در مرگ يك انسان | |
سروش در سیگار و فواید آن! | |
محمد در ورزش در بیماران MS (مالتیپل… | |
شیخ حقگو در مرگ يك انسان | |
وحید(مهندس)! در توقع بيجا |
من هیچ وقت برای رفتن به مدرسه ذوق و شوق نداشتم غیر از دوره ی دبیرستان
ولی من داشتم،میخواستم زودتر یاد بگیرم کتاب داستانامو خودم بخونم 😀
الانم یه روز تعطیلی رو به زور تحمل میکنم،موندم بعد فارق التحصیلی چیکار کنم!
شوخی میکنی. مدرسه و خوشحالی و ذوق وشوق؟ من حالم بهم میخورد از همشون. البته دبیرستان اوضاع بهتر شد
شما پسرا یه چیزیتون میشه ها ❗
یادش بخیر 🙂 اول ابتدایی کچلم کردند 😦 و پیش دانشگاهی موهای دم اسبیم و ریش پرفسوریم باعث شد زیست شناسی نمره 20 بگیرم.آخه معلم زیستمون 1 نمره بخاطره قیافم بهم داده بود 🙂 کلن از دوره ی 12 ساله مدرسه خاطرات خیلی خوبی دارم.راستی دوم ابتدایی توسط ناظممون تنبیه شدم و همون موقع به خودم قول دادم خلبان اف 14 بشم و خونشو بمباران کنم 😀
من بودم سه نمره ازت کم میکردم آخه این چه وضعیه؟ موی دم اسبی و ریش پرفسوری اونم تو دبیرستان؟!
بیچاره ناظمتون 😀
اميد كه موفق و پيروز در نخيتين گامهاي آموختن باشد
ممنونم ناخدا،بچه میخواد مثه خالهش دکتر شه 😀
همه از اول مهر خاطره دارند. خوبشم دارن. منتهی یه سری از اینکه میگن خاطره خوبی نداریم، نه اینطور نیست، خاطره خوب هم دارن.
خانم دکتر بچه های سمپاد رو لوس بار میارن.ناظما بهشون زیاد گیر نمیدن.با این همه اوصاف مدیرمون مذهبی بود و همیشه دست به نصیحتش قوی تر از بقیه,اما خوب یه گوش در بود و اونیکی دروازه 😉
اول مهر «بازم مدرسه ام دیر شد» مداد رنگی کیف نو جلو در دفتر اقا مدیر شلنگ ، خط کش، فرار از مدرسه فوق العاده بود یادش به خیر
میگم خبر نداشتم پسر داری، خدا برات نگه اش داره 😉
خواهرزاده مه 😀
پس خاله کوچه باغ بودی، یادم اومد … همون قضیه تولد و لالایی و کادو و اینا ؟
😀
طرف های ما نمیایی؟ شام پختیم ها !
بله،خاله کوچهباغ بودم!
ا،چه خوب،پس لازم شد به خاطر شام هم شده یه سری بزنم 😀
ما هم عزیزدل رو فرستادیم و بسی راحت شدیم.والا.همش توی خونه بود و ما رو اذیت میکرد