يادمه دوازده سالم بود كتاب هزاران نفر مثل من-يه رمان وطني آبكي ولي
احساسي در مورد ايدز-رو خوندم.آخرين برگه هاي كتاب خيس اشك شد،جدا از
اشتباهات فاحش كتاب در مورد اين بيماري،خيلي تاثير گذار بود،كلي ديدگاهمو
نسبت به اين افراد عوض كرد،امروز كه شنيدم يكي از اين بچه ها فوت
كرده،خيلي ناراحت شدم،مادرش چهارماه پيش به علت همين بيماري فوت شد و
خانواده اون ،بچه شو تحويل بهزيستي دادن،واقعا يه بچه سه ساله به چه گناهي بايد اينجوري تنها و بي كس بميره؟!
مرگ يك انسان
9 10 2009دیدگاه : 24 Comments »
دستهبندی : روزنوشت
توقع بيجا
3 10 2009بعد سه سال زنگ زده بي مقدمه گواهي پزشكي ضرب و شتم اونم مربوط به يه ماه گذشته رو ميخواد!
-نميشه،من هنوز دانشجوام،خلافه. -كسي رو نميشناسي بنويسه؟ – نه!
آخرشم با دلخوري خدافظي كرد.
اعصابم بهم ريخت.
دیدگاه : 2 Comments »
دستهبندی : روزنوشت
متقلب كوچولو
29 09 2009ديروز ديدم رضا نشسته پا تي وي كارتون مورد علاقه شو مي بينه: بر آب
رفته! گفتم خاله درس و مشقت چي ميشه؟ اول تكاليف بعد بازي.گفت همه رو انجام دادم!
خواهرمم تاييد كرد: تو مدرسه مشقاشو مي نويسه،گفتم مطمئني؟ آخه تكاليف
مهدشو هيچ وقت سر موقع انجام نميداد.مشكوك شدم،گفتم برو دفتر مشقتو
بيار،ديدم خيلي مرتب نوشته،همه نمراتم عالي.گفتم راستشو بگو رضا، اينا رو
تو ننوشتي ،نه؟ گفت خب به مامان نگي دادم دوستم خطي دويست تومن برام بنويسه!
امان از دست اين بچه.
دیدگاه : 9 Comments »
دستهبندی : روزنوشت
نوستالژي
22 09 2009امروز صبح رضا رو فرستاديم مدرسه،خيلي خوشحال بود،تمام تابستون رو منتظر يه هم چين روزي بود.
يادش بخير،يه روزي منم همچين شوق و ذوقي داشتم،دلم واسه خانم معلمم تنگ شده.
دیدگاه : 10 Comments »
دستهبندی : روزنوشت
تفاوت
12 09 2009همیشه دوست داشتم تفاوت بین غبطه خوردن و حسادت رو درک کنم،اما هر جور که نگاه میکنم ذات هر دو یکیه فقط غبطه خوردن یه درجه پایینتر از حسادته!
دیدگاه : 5 Comments »
برچسبها: حسادت, غبطه
دستهبندی : مینیمال, هویجوری, روزنوشت
درمان زگیل با نخاع گوسپند!
6 08 2009متأسفانه یه سری خرافات بین عامه مردم در مورد زگیل و نحوه درمان اون وجود داره که هیچ پایه و اساس علمی ندارن اما خیلی از افراد به اونا معتقدن و از این جور روشهای سنتی برای درمان زگیل استفاده میکنند. من روشهای سنتی زیادی در مورد درمان زگیل شنیدم اما استفاده از نخاع گوسفند رو نشنیده بودم ❗ که به یمن وجود این وبلاگ و شخصی که با این عنوان سرچ کرده بود،شنیدم!!
دیدگاه : 20 Comments »
برچسبها: گوسپند, بیماری پوستی, خرافات, زگیل
دستهبندی : وبلاگ, خرافات, روزنوشت, عجایب
راهرفتن به سبک منفرد!
25 07 2009تو بخش روان یه بیمار داشتیم،از صبح تا شب کارش این بود که تو راهروی بیمارستان راه میرفت،سرش رو مینداخت پایین و وقتی به دیوار میرسید برمیگشت و مسیرش رو دور میزد. هر روز این کارو بارها و بارها انجام میداد، بدون هیچگونه حرفی،خیلی سعی کردیم باش ارتباط برقرار کنیم اما نشد.برام جالب بود،یه بار تو خونه سعی کردم این حرکتشو تقلید کنم،حس جالبی بود،انگار برای چند دقیقه از این دنیا فاصله گرفتم.
اینجا مسیر سرد سکوت است
من مفهوم سکوت را جستم
من به ایمان شک کرده بودم و عشق
و به نگاههای معصومانه اش به سوءظن
می نگریستم
لبهایش خاموش با بالهایی سوخته
نه اشکی، نه لبخندی
و نه حتی یادی از لبها و چشمها
و تا چشم کار میکرد
افق بی منتهای دیوارها
و دیوارها
و سایهها
سایههای بیلک وسکوت
و از آن پس خلوت نیستی
گویا که هرگز کسی نبوده است
و سیاه سایه ی دودها در اوج وجودشان
گویی نبودند
و دیواری که مثل شب است
شبی که هیچ ستارهای در آن نمیدرخشد
و سکوت …
مفهومش را به راستی و درستی جستم
پای در پای مسیری
که بی مصرف پیمانه میکنم
من مفهوم سکوت را جستم
من آن مفهوم سکوت را میجویم
حالا بعضی وقتها واسه آروم کردن خودم از این روش استفاده میکنم،راه رفتن بی هدف،مهم نیست دیگران چی فکر می کنن، مهم فقط آرامشیه که از این راه رفتن نصیبم میشه!
پ.ن: ممکنه بعد از خوندن این مطلب به سلامت روان من شک کنید،حق دارید ولی پیشنهاد میکنم حداقل یک بار این روش رو امتحان کنین،اگه از راه رفتن خوشتون نمی یاد میتونید بنویسید یا نقاشی بکشید،نتیجه ی این کار ممکنه یه اثر هنری فوق العاده باشه ❗
دیدگاه : 10 Comments »
برچسبها: خاطره, روانپزشکی, سلامت روان
دستهبندی : خاطره, روانپزشکی, روزنوشت, شعر معاصر
cross pain
19 07 2009– کجات درد میکنه؟
– پای راست و دست چپم!!
– از کی شروع شده؟
– یه هفتهای میشه یعنی از وقتی با رئیسم تو اداره مشکل پیدا کردم،خانم دکتر،این پام همهش مورمور میشه،دستمم انگار فلج شده باشه،به نظرتون MS نیست؟!
-حالا میتونم حدس بزنم چرا با رئیست تو اداره مشکل پیدا کردی!!!
دیدگاه : 7 Comments »
برچسبها: خاطره
دستهبندی : خاطره, روزمرگی, روزنوشت
آرزوی محال
11 07 2009کاش جای اون بچه لک لک بودم 🙂
دیدگاه : 10 Comments »
برچسبها: آرزو, عکس
دستهبندی : روزمرگی, روزنوشت
خواهشاً یه کم انتقاد پذیر باشید!
8 06 2009امروز سر موضوع انتخابات و کاندیدای اصلح با یکی از دوستان به ظاهر بیطرف حرفم شد،طرف با یه لحن تنداز دزدیهای دیگر کاندیداها و از خوبیهای احمدینژاد میگفت و اینکه هرچی میگه حقیقته،شجاعه،چشم مردم رو به حقایق پشت پرده باز کرده و از این چرندیات!هر چند این جور مواقع سکوت کردن بهتره ولی نتونستم تحمل کنم،فکر کنم لحنم تند بود یا حرفام به مذاقش خوش نیومد که قهر کرد و رفت!!
دیدگاه : 14 Comments »
برچسبها: انتخابات, خاطره
دستهبندی : اجتماعی- سیاسی, خاطره, روزنوشت
دیدگاههای اخیر